این پست جالب  را در وبلاگ امیر حسین خوندم ،حیفم اومد شما نخونید.یا علی!

داییش تلفن کرد گفت: "حسین تیکه پاره رو تخت بیمارستان افتاده، شما همین­طور اینجا نشستین!؟"

گفتم: نه! خودش تلفن کرد گفت: دستش یه خراش کوچیک برداشته پانسمان می­کنه می­آد نیاز نیست شما بیاین. خیلی هم سرحال بود!

داییش گفت: "چی رو پانسمان میکنه؟! دستش قطع شده!"

همان شب رفتیم یزد، بیمارستان. به دستش نگاه می­کردم.

گفتم: "این خراش کوچیکه؟!"

خندید؛ گفت: "دستم قطع شده، سرم که قطع نشده!!"