یااباصالح المهدي

 

عمریست تشنه کام تو هستیم و آب نیست

عمریست بیقرار نشستیم و تاب نیست

عمریست در نبود تو همسایه ی شبیم

در آسمان هیچ دلی آفتاب نیست

سرشار از محبت و از مهربانی است

در عالم حضور تو حرف عذاب نیست

می جویمت به خواب و نفهمیده ام هنوز

در چشم های منتظران تو خواب نیست

باید خودت برای ظهورت دعا کنی

در دست ما دعای فرج مستجاب نیست

ما گوشمان نمی شنود پاسخ تو را

ورنه سلام های کسی بی جواب نیست

ای مرد انتقام! زمانی که می رسی

دیگر بقیع مثل گذشته خراب نیست

بهتر بمیرد آنکه دلش بین روضه ها

از داغ خشکی لب جدت کباب نیست

حالا که حرف تشنگی آمد، مصبیتی

بالاتر از مصیبت طفل رباب نیست

 

مسیح بر نیزه

زبانحال حضرت زینب (س)-در مسیر كوفه و شام

به خون نشسته چرا ای حسین من رویت

سفیدتر ز سپیده شده چرا مویت

هلال من که غروب تو زود و خونین بود

کبود گشته چنان روی مادرم رویت

نسیم چون که به تو می رسد شود خوشبو

شمیم باغ جنان می وزد زگیسویت

به روی نیزه سرت را به کوفه می بینم

ز کربلا دل من بوده در تکاپویت

بخوان دوباره تو قرآن که جان دهد برمن

صدای روح نوازی ز لعل دلجویت

وضو ز خون جبین می کنم در این محمل

نماز عشق بخوانم به طاق ابرویت

اگرچه بر سرنیزه نمی رسد دستش

سه ساله دخترتو می کند چوگل بویت

مکن نهان رخ خود را هنوز فرصت هست

که چند لحظه ببینم جمال نیکویت

به هرکجا که رَوی ای گل سرنیزه

در این سفر دل زینب بود پرستویت

به جان زینب خود کن عنایت و کرمی

که عاشق است «وفائی» به دیدن کویت